رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

تولد آشنايي

سربازي رفتن من

دیشب در کمال تعجب،بابائی بهم کلک زد. بهم گفت بریم حموم،منم بدو بدو رفتم،یهوئی دیدم ماشین اصلاحشو آورده     میخواد موهای منو از ته بزنه.منم از صدا و لرزش دستگاه بدجوری ترسیدم همش جیغ زدم و گریه کردم،آخرشم منو شست. وقتی رفتیم بیرون دیدم مامانی و بابایی هی دارن بهم می خندن... بابایی می گفت رهام می خوای بری سربازی ؟؟!! ، منم با تعجب نیگاشون  میکردم... اینم عکسم...   ...
28 تير 1390

خاطرات-تهران

اين چند روزه تهران خونه بابا بزرگم بودم .اولش كلي غريبي مي كردم ماماني هم كه هر روز صبح تا غروب مي رفت كلاس.منو تنها مي ذاشت. ولي تازگي ها با عمه هام كلي جور شدم باهاشون بازي مي كنم پارك مي رم اذيتشون مي كنم و ... راستي اولين نقاشيمو رو در اتاق اونا كشيدم.... اینم عکسش ...   ...
21 تير 1390

ماموريت ماماني

هفته بعد ماماني بايد بره تهران ماموريت اونم يه هفته،منم باهاش مي رم ،پيش مامان بزرگم و عمه هام مي مونم. بابا مهدي جونم آخر هفته مياد پيشمون....(آخه دلش واسم تنگ ميشه،ولي به روي خودش نمي يارها ) ولي من و ماماني از آلان اعتراف مي كنيم كه دلمون واسه بابا مهدي بدجور تنگ ميشه....   پس فعلا باي باي...   ...
15 تير 1390

گردش-روستاي تاريخي كندوان

جمعه به همراه عمه رهام كه از تهران اومده بودن رفتيم كندوان.به رهام كه عاشق بيرون رفتن يا همون "دردر" خودشه ،خيلي خوش گذشت. معرفي روستاي تاريخي كندوان (برگرفته از سايت http://fa.wikipedia.org/wiki/ ) کندوان یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان سهند بخش مرکزی شهرستان اسکو واقع شده‌است. این روستا دارای جاذبه‌های گردشگری فراوانی‌است که به‌دلیل شکل خانه‌های آن که به‌مانند کندوی عسل در دل کوه کنده شده‌اند است. عسل از مهم‌ترین سوغات این روستا است. کندوان یکی از سه روستای صخره‌ای جهان است که این موجب جذابیت بی‌نظیر آن شده است. معماری روستای کندوان و جاری ب...
12 تير 1390

ديگه واسه خودم مردي شدم!!!!

ا لان دو سه روزي كه خودم از زمين پا مي شم،تند تند ميدوم، (منت كسي رو هم نمي كشم كه دست منو بگيره راه ببره ) آخ چه حالي مي ده وقتي تند تند مي دوئي مامان جون و بقيه از ترس سكته مي كنند كه به جائي نخورم فقط بابا مهدي كه خيلي بهم اعتماد داره . تازه شم موقع راه رفتن هي مي خندم و هيجان دارم... ديگه ديگه ديگه... آهان يادم اومد چند تا كلمه هم ياد گرفتم كه مهمترينش اينه كه مي گم "حمام بريم" بعدش ميدوم طرف حموم،آخه برعكس كوچيكيام،خيلي حموم دوست دارم،اونم فقط آب بازيشو نه شامپوشو اينم چندتا عكس از رفتن به پارك (البته بگما من تو كالسكه نموندم،خودم راه ميرفتم،   مي خواستم كالسكمو هم هل بدم كه ماماني و بابائي نذاشتن) ...
8 تير 1390

گزارش كار(از زبان رهام)

  امروز ديگه خودم خواستم وب لاگمو بنويسم. با عنوان گزارش كار چند وقتي كه فعاليت كاريم زياد شده،تند تند چهار دست و پا مي رم همه دنبالم ميدوند...آخ كه چه كيفي داره ... از پاي مامان جون گرفته تا لبه ميز و مبل مي گيرم بلند مي شم يك كمي كه وايسادم خودمو ول مي كنم زمين بعد با تعجب بقيه رو نيگا مي كنم.... مي رم تو بوفه مي شينم ،كم مونده بود با كنترل بزنم وسط تلوزيون بابام خونه مامان جون اينا كه روزا پيششون هستم زياد كسي باهام كاري نداره (خيلي خوش ميگذره) ولي بعد از ظهر كه مامان بابام ميان منو مي برن خونه ، هي ميگن :رهام نرو اونجا ، رهام نكن و... ولي كيه گوش كنه آخه ....   ...
8 تير 1390

شير خشك

اين هفته واسه رهام خان  بعد از كلي بررسي و مطالعه!!! شير خشك SMAگرفتيم.كه اگه بعضي وقتا مجبور بودم تا غروب سر كار باشم آقا زياد گشنه نمونه.ولي اون اصلا شيرو نخورد!!! همش اه گفت و شيشه رو مينداخت... ولي وقتي مامان بزرگش واسش ماهيچه مي پخت اونم همش به به مي گفتو مي خورد...   ...
8 تير 1390

تنهايي راه رفتن رهام!!!!

ديشب رهام واسه اولين بار بدون اينكه از دست من يا باباش بگيره 2 بار پذيرائي خونه رو راه رفت.اونم تند تند !!!! وقتي هم خسته مي شد يا مي ترسيد زود مي نشست و بلند بلند  مي خنديد.خيلي هيجان داشت... (خدايا چقدر زود داره بزرگ مي شه....)
8 تير 1390
1