سربازي رفتن من
دیشب در کمال تعجب،بابائی بهم کلک زد. بهم گفت بریم حموم،منم بدو بدو رفتم،یهوئی دیدم ماشین اصلاحشو آورده میخواد موهای منو از ته بزنه.منم از صدا و لرزش دستگاه بدجوری ترسیدم همش جیغ زدم و گریه کردم،آخرشم منو شست. وقتی رفتیم بیرون دیدم مامانی و بابایی هی دارن بهم می خندن... بابایی می گفت رهام می خوای بری سربازی ؟؟!! ، منم با تعجب نیگاشون میکردم... اینم عکسم... ...